..........................

اهل دانشگاهم

شعر طنز

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک
شب خواب
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید
باید از قیمت دانش نالید
وبه آن‌ها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

 

 

[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 12:21 ] [ kowsar ] [ ]

شعر دعوای لیلی ومجنون

height="268" alt="" width="105" border="0" src="http://zibasaz-bahar-20.persiangig.ir/113.gif" />                                            

                                                       دید مجنون دختری مست و ملنگ
                                                          در خیابان با جوانانی مشنگ 

                                                            با دلی پردرد گفتا این چنین
                                                          حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

 

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این « دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا

 

 

[ دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, ] [ 21:1 ] [ kowsar ] [ ]

شعرطنزاسكناس

 

شعر طنز اسکناس

 

یک خاطره از شرح حال اسکناسی که

افتاده در جیب جوان آس و پاسی که

یک روز خیلی اتفاقّی شد.خوشش آمد

از دختر سرمایه دار با کلاسی که...

#

از بس جوان دنبال کار پر درآمد بود

افتاد توی دام باند ناشناسی که...

مشغول چاپ پول جعلی شد به دستور

یک آدم گردن کلفت کلّه تاسی که

حالا به جرم پول شویی تحت تعقیب است

با اعترافات صریح اسکناسی که

زیر شکنجه خم شد از درد و چروک و گفت:

مجبور بودم سر کنم با اختلاسی که...

هی توی جیب این و آن بودم،نفهمیدم.

از این مهم تر،مشکل جرم سیاسی که:

ایشان اخیرا طی یک مجموعه برنامه

اقدام کرده ضد قانون اساسی که...

اما شبانه یک نفر او را فراری داد

از دست ماموران ما از باراباسی که...

(شهرام هر جا رفته باشد گیر می افتد)

تلویزیون این جمله را داد انعکاسی که

دود دو دو دو،دود دو دو دو،شهرام گیر افتاد

دود دو دو دو،دود دو دو دو،طی تماسی که...

حالا نزن،پس کی بزن،آقا غلط کردم

بیچاره زیر ضربه ها کرد التماسی که

من بی گناهم،من فقط سود آوری کردم

یک لحظه او را با خودم کردم قیاسی که

یادش بخیر آن روزها که سکّه ای بودم

هی قد کشیدم تا شدم این اسکناسی که

گاهی برای جشنواره شعر می گویم

حتی به ضرب شايعات بي اساسی که...

اصلا به من چه؟این غلط ها هم ارجیفیست

از شاعر آلزایمروی بی حواسی که

خیلی دلش میخواد بگه نو آوری کرده

اما تموم شعرهای اون کلاسیکه

[ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, ] [ 15:14 ] [ kowsar ] [ ]